نوشته هایم را هر صبح ورق ورق می کنم و کنار پنجره
تنهای تنها رها می کنم
تا بدون هیچ واهمه ای از اندوه دستان خسته ام
خود را به آغوش باد بسپارند
و راهی جویند سوی لبهایی که انها را بخوانندتنهای تنها رها می کنم
تا بدون هیچ واهمه ای از اندوه دستان خسته ام
خود را به آغوش باد بسپارند
شاید خواننده اش تو باشی
که شراره نگاه غریبانه ات وجودم را سوخت
روز امتحان ریاضی ته یک اتوبوس پر از دانشجو
و لقمه های ساندویچ همبرگر ِخانه ای که
هر بار تکه های کاهویش را با زبانت به کام می کشیدی
بخشی از خاطرم را پر می کرد
همانجا همان لحظه ماندگار شدی
بین واژه هایی که بلد نبودم تا قبل از دیدنت
آری
عشق یعنی تر شوم از خاطرت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
کلیه نظرات حاوی الفاظ رکیک و توهین آمیز حذف می شوند