قصه کوتاه آمد و من همچنان
مشق عشق یار را رج می زنم
با همه احوال بی احوالیم
نقش بر دیوار دل کج می زنم
اندکی گر چه پشیمان می شوم
لیک باقی از سر لج می زنم
در نهان ِتوبه کوش ِخالی ام
نعره از سوداش در حج می زنم
من نمیدانم چرا من بعد از او
هر دم از انکار خود ضج میزنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
کلیه نظرات حاوی الفاظ رکیک و توهین آمیز حذف می شوند